تفاوت شعر و ترانه تعریف دقیقی از شعر و ترانه در دست نداریم. به عبارتی، به سادگی نمیتوان مرز دقیقی بین این دو مشخص کرد. این مسئله در حدی است که برخی این دو واژه را مترادف و هممعنا فرض میکنند و شاعر و ترانه سُرا را به جای یکدیگر به کار میبرند. با این حال، غالب جامعه، بین این دو مفهوم تمایز قائل میشوند و حتی شکل گیری مجموعههایی مانند خانه ترانه و از سوی دیگر انجمن های شعر...
تفاوت شعر و ترانه
تعریف دقیقی از شعر و ترانه در دست نداریم. به عبارتی، به سادگی نمیتوان مرز دقیقی بین این دو مشخص کرد.
این مسئله در حدی است که برخی این دو واژه را مترادف و هممعنا فرض میکنند و شاعر و ترانه سُرا را به جای یکدیگر به کار میبرند.
با این حال، غالب جامعه، بین این دو مفهوم تمایز قائل میشوند و حتی شکل گیری مجموعههایی مانند خانه ترانه و از سوی دیگر انجمن های شعر و کسانی که به مدیریت و هدایت هر یک از این دو نوع مجموعه برگزیده میشوند، نشان از این دارد که این دو ساختار، تا حد زیادی در ذهن ما تفکیک شدهاند.
البته کسانی که بخواهند این دو مفهوم را به هم نزدیک کنند یا در تفکیک آنها تشکیک ایجاد کنند میتوانند به سراغ برخی تعاریف رایج بروند.
مثلاً اگر تعریف شعر را به شکلی که دکتر شفیعی کدکنی در کتاب موسیقی شعر مطرح میکنند بپذیریم، شاید تفکیک شعر و ترانه چندان ساده به نظر نرسد.
ایشان شعر را حادثهای میدانند که در زبان روی میدهد. حتی ترجیح میدهند وارد تعیین معیارها – حداقل در نخستین صفحات کتابشان — نشوند. چنانکه میگویند: شعرِ حقیقی، شعرِ ابدی، شعری است که علتِ تمایزِ آن از زبان مبتذل و معمول، در تمام ساحات، قابل تعلیل و تحلیل نیست.
ایشان جایی به سبکی دوستداشتنی توضیح میدهند که احتمالاً وقتی کسی از لوبیای چشم بلبلی حرف میزند، ما هیچ احساس شاعرانگی پیدا نمیکنیم. چون به این واژه عادت کردهایم و با آن زندگی کردهایم. اما بی گمان، کسی که نخستین بار این نام را بر این لوبیا نهاده، نگاه شاعرانهی عمیقی داشته است.
با این حال، اگر بقیهی کتاب ایشان را تا آخر بخوانیم و به تاکیدی که ایشان بر مفاهیمی مانند رستاخیز کلمات دارند توجه کنیم، میبینیم به راحتی نمیتوان مرز بین شعر و ترانه را هم نادیده گرفت.
لااقل باید مراقب باشیم که حذف کامل دیوار بین این دو مفهوم، حافظ شیرازی و امیر تتلو و یا سعدی و سندی را در یک گروه قرار ندهد که این هر دو، اگر چه قابل احترامند، اما از یک صنف نیستند و بعید میدانم خود هم چنین ادعایی داشته باشند.
معمولاً میگویند که ترانه، برای موسیقی سروده میشود. موسیقی البته اینجا صرفاً به معنای سازها و آلات موسیقی نیست. بلکه کلام آهنگین را هم شامل میشود.
البته میدانیم که بسیاری از اشعار شاعران بزرگ ما توسط بزرگان موسیقی مانند استاد محمدرضا شجریان، استاد شهرام ناظری و دیگران خوانده شدهاند. اما همچنان آنچه خوانده شده شعر بوده است و نه ترانه.
شاید بتوان گفت: شعر، اصالت خود را در شکل خود مییابد. به عبارتی، شعر حافظ روی کاغذ، کاملاً اصالت دارد. اگر کسی آن را با آواز نخواند، هیچ چیز از شعر حافظ کم نمیشود. اگر هم کسی آن را با آواز میخواند، به خود اعتبار میدهد و نه شعر حافظ.
اما اصالت ترانه، در خوانده شدن در قالب موسیقی و آواز است. خواه در کوچه و خیابان به شکل ترانه های خیابانی و خواه در استودیوهای مدرن امروزی.
ترانه، سروده میشود که بر روی موسیقی بنشیند و حتی کم نیستند ترانههایی که ترانه سرایان، میگویند آنها را پس از شنیدن یک موسیقی، سرودهاند. به عبارتی، موسیقی بوده و کلام بر روی آن نشسته است.
این تفاوت شعر را به زنجیری از کلمات برای نگاشتن و خوانده شدن نزدیک میکند و ترانه را به خلق نوعی موسیقی با واژهها برای سروده شدن و شنیده شدن.
شعر به ادبیات نزدیکتر میشود و ترانه به هنر.
طبیعی است که این تفاوت، تفاوتهای دیگری هم میزاید. مثلاً کلمات در ترانه معمولاً سادهتر انتخاب میشوند. چون ترانه معمولاً شنیده میشود و روی کاغذ خوانده نمیشود.
پس باید شنونده به خوبی آنها را تشخیص دهد و از این رو، نمیتوان سراغ کلمات ثقیل رفت. ضمن اینکه مخاطب ترانه هم عامتر است و باید واژه و مفهوم در حد مخاطب، نازل شود (نازل را اینجا با بار معنایی منفی نمیگویم. بلکه منظورم تطبیق با نیاز و ترجیح مخاطب است).
در کل، حرفم این است که الزاماً شعر گفتن از ترانه سرودن دشوارتر نیست و حتی شاید نتوان آن را فاخرتر هم دانست. اما قطعاً دو کار متفاوت است و دو قوم متفاوت در گذشته و حال، دست اندرکار این دو حرفهی متفاوت بودهاند.
بنابراین، قاعدتاً اگر قرار است افشین یداللهی را در فهرست Top Ten بگنجانیم (که این هم خود، سبکی نامتعارف برای نگاه شرقی ماست و رواج چندانی در فرهنگ ما ندارد) و به فرض که بتوانیم بگوییم صاحب معیارهایی برای سنجش هستیم و خود هم قاضی مناسبی برای قضاوت در این زمینه و اساساً بپذیریم که این نوع فهرست سازیها در این مقوله بحثها جایگاهی دارد و قابل دفاع است، باز هم منطقی است که افشین یداللهی را در فهرست ترانه سراها قرار دهیم نه شاعران.
ضمن اینکه وقتی از معاصر حرف میزنیم، منظور زندگان نیستند. بلکه کسانی هستند که همعصر ما بودهاند و گاهی میگویند در قرن ما زندگی کردهاند. چنانکه در تاریخ هم، وقتی تاریخ معاصر را میگوییم، دکتر مصدق را هم که امروز در میان ما نیستند شامل میشود و معاصر بیشتر در مقابل واژهی کهن قرار میگیرد.
در چنین نگاهی، فهرست شاعران معاصر، کسانی از ملک الشعرای بهار تا نیما و اخوان و شاملو و دکتر کدکنی و هوشنگ ابتهاج و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری و قیصر امین پور و صدها نفر دیگر را در برمیگیرد و احتمالاً به سادگی نمیتوانیم هر کسی را در فهرست ده شاعر معاصر بگنجانیم.
حتی تنظیم فهرست ده ترانه سرای معاصر هم چالشها و پیچیدگیهای خود را دارد که مانند بقیهی حرفهای خارج از موضوعی که تا اینجا گفتم، فراتر از دانش و تخصص و دغدغهی من است (به هر حال به سادگی نمیتوان کسانی مانند ایرج جنتی عطایی، اردلان سرافزار، منصور تهرانی، سیاوش قمیشی، شهریار قنبری را فراموش یا حذف کرد و اساساً اگر کسی فهرست ده ترانه سرای برتر را اعلام میکند باید لااقل نام صد ترانه سرا را حفظ باشد).
فکر میکنم بعضی از ما، ناخواسته با سطحی نگریهای خود، باعث تخریب دیگران میشویم.
اعطای بیحساب و کتاب لقبهای بزرگ به بزرگان، باعث میشود دیگران، به جای اینکه به تایید بزرگی آنها بپردازند، در پی نقض تعریف و نکوهش تحسین باشند و به این شیوه، عملاً به بزرگانمان هم خیانت کردهایم.
نوشته: محمدرضا شعبانعلی