تقی وحیدیان کامیار
نثر مسجّع نثری است آهنگین و
شعرگونه؛ هر چند فـاقد وزن است، هـمانند شـعر، از موسیقی قافیه و زیبایی های
ترفندهای ادبی و ظرایف بلاغی معمولاً بهره دارد. زبان در نثرمسجّع معمولاً عاطفی
است نه خبری؛ زیرا سجع با مضامین خبری صِرف تناسبی ندارد.نثر مسجّع در ادب فارسی
ارج والایی دارد و از همان آغاز پدید آمدن نثر دری وجودداشته و از قرن ششم به بعد
کتاب ها و رسالاتی ارزنده به این نثر زیبا تدوین یافته[1] که ازهمه مهم تر
مناجات های خواجه عبدالله انصاری و گلستان
سعدی است. ولی، مـتأسفانه ،درباره نثر مسجّع فارسی تحقیق جدی مستقلّی صورت نگرفته
و اشارات مختصری که به سجع و نثر مسجّع فارسی شده همه بر اساس استقرای ناقص است و
بعضاً مبرّا از خطاهم نیست. وانگهی این اشارات به جای آن که درباره نثر مسجّع باشد
مربوط به سجع درشعر است. دیگر آن که تاکنون به بررسی تحلیلی زیبایی های نثر مسجّع
پرداخته نشده ودر این باره سخنی گفته نشده است؛ حال آن که غرض از نثر مسجّع زیبایی
آفرینی است واز این دیدگاه به آن باید نگریست.
ما در این گفتار بر آنیم
که به توصیف سجع و نثر مسجّع فارسی و بررسی زیبایی های آن بپردازیم. اما نخست ببینیم
سجع چیست؟
در
تعریف سجع گفته اند:
تسجیع
آن است که سخن را با سجع بیاورند و آن سخن را مسجّع و جمله های مشابه را قرینه می
گویند. سجع آن است که کلماتِ آخرِ قرینه ها در وزن یا حرف رَ وی یا هر دو موافق باشد٢ .
این
تعریف خالی از اشکال نیست زیرا سجع همیشه در آخر قرینه ها نیست، مانند: اجلّ
کاینات از روی ظاهر آدمی است و اذلِّ
موجودات سگ( . گلستان
)شبی در جزیره کیش مرا
به حجره خویش در
آورد( . گلستان
)
ثانیاً، در این تعریف، صرفِ
هم وزن بودن دو واژه در آخرِ قرینه ها نیز سجع به شمار آمدهاست حال آن که هم وزن
بودن واژه های پایان قرینه ها نه تنها سجع نـیست بـلکه گـوش ،موزون بودن آنها را
معمولاً درنمی یابد، مثلاً در
کار
نه به حسن عمل است،
در قبول خدا ست.
واژه های
عمل و خدا
گرچه هم وزن هستند اما سجع ندارند٣. صورت
مسجّع ایـن کـلام چنین است:
کار
نه به حسن عمل است،
کار در قبول ازل است٤ .
به علاوه، استاد همایی، به پیروی
از ر ادویانی، سجع را به متوازی و مـطرّف و مـتوازن تقسیم می کند و در تعریف سجع
متوازن می نویسد که کلمات قرینه در وزن متفق و درحرف روی مختلف باشند مانند
کام و کار٥ (مثال ر ادویانی مشیدّ
و مشتد است)٦ .
در این تعریف، اگر
منظور از رَ وی، چنان که از تعریف سجع متوازی برمی آید، حروفقافیه باشد که سجع
متوازن زیبا نیست و اگر فقط حرف روی (حرف آخر قافیه) باشد بازدر مواردی زیبایی
ندارد؛ زیرا مصوّ ت های بلند ||aª (»ا«) و|u| (»وو«) مـی توانـند بـهتنهایی اساس قافیه و سجع
قرار گیرند مانند صحرا
و صبا، ابرو و
مو. حال اگر حرف آخر
مختلف باشد دیگر قافیه و سجع
وجود ندارد مانند صحرا
و ابرو که هم وزن (شعری نهصر
فی) هستند و تنها اختلاف روی دارند. ناگفته نماند که هر چند ر ادویانی و برخی دیگراز
نویسندگان کتاب های بدیع مانند بکری شیخ امین[2] و شمیسا[3] و دیگران معتقد به وجودسجع متوازن هستند اما علمای بزرگ بلاغت چنین
نظری ندارند مثلاً سکاکی، در
مفتاحالعلوم، گفته است که سجع در نثر همانند قافیه است در شعر
و آن را سه گونه می داند؛متوازی، مطرّف، ترصیع[4]. خطیب قزوینی، در
تلخیص المفتاح[5]، و تفتاز انی در مطوّ ل
همیننظر را دارند[6] .
به هر حال، سجع متوازن،
طبق تعریف، زیبا و یا دقیق تر بگوییم سجع نـیست؛ امـامثال هایی که در کتب بدیع برای
سجع متوازن آمده زیباست و پیداست که تعریف اشکالدارد. مثال ها عبارتند از:
مستقیم و
مستبین، پاک و
صاف، شریف و
کریم (فنون بلاغت )
صارق، ثاقب،
حافظ
( البلاغة العربیة
). از مثال ها برـمی آید که علاوه بـر هـم وزن بـودن، بـرخـی ازحروف قافیه نیز باید
مشترک باشند و حد اقل مصوت قبل از روی که معمولاً مـصوتکوتاه است (علاوه بر آن در
حروف دیگر نیز مشترک اند.)
نکته دیگر که باید بررسی
شود انواع سجع است. گفتیم که ر ادویانی سجع را سه گونهمی داند:
- متوازی
آن است که سخن را برابر بیاری که به وزن و عددِ حروف متّ فق باشند و بهحروفِ رَ وی
یکسان؛ چنانچون غلام
و حسام، قلم و
علم .
- مطرّف
آن است که یکی از دو کلمه به حرف زیادت زان دیگر باشد؛ چنانچون
حالو محال،
مال
و منال .
- متوازن
آن است که هر دو کلمه به وزن و عددِ حروف یکسان بوَ د و رَ وی با خلاف؛چنانچون
قریب و بعید
و مانند آن.
هر
چند در کتب بدیع بیشتر فقط هـمین سـه نـوع سـجع را بـرشمرده انـد، امـا، درحقیقت، از
این سه نوع سه گونه دیگر تولید می شود؛ زیرا این سه نوع مربوط به واژه آخرقر ینه
است. حال اگر دیگر واژه های قرینه ها یا بیشتر آنها دارای یکی از این سه ویژگی باشند،
سه نوع جدید به وجود می آید:
متوازیÄ ترصیع
که همان تکرار سجع متوازی است؛مطرّفÄ
بی
نام که همان تکرار سجع مطرّف است؛متوازنÄ موازنه
که همان تکرار سجع متوازن است.
این
سه نوع هم سجع هستند. سکاکی، خطیب قزوینی و تفتاز انی نیز ترصیع را جزو سجعدانسته
اند. همایی، هر چند همان سه نوع سجع را برشمرده، اما درباره
موازنه می نویسد:نوعی
از سجع متوازن است که مخصوص به نثر و اواخر قرینه نباشد و آن چنان است که درقرینه
ها ی نظم یا نثر، از اول تا آخر، کلماتی بیاورند که هرکدام با قرینه خود در وزن یکی
و درحرف روی مختلف باشند[7] .
پس موازنه هم نوعی سجع است.
اما از تکرار سجع مطرّف در کتب بدیع یاد نشـده وحال آن که این نیز نوعی سجع است که
در شعر و نثر می تواند به کار رود.
اما
نوع هفتمی هم هست و آن مزدوج
نام دارد و، به گفته همایی ،
آن است که در اثنای
جمله نثر یا نظم کلماتی مسجّع را پیوسته یا نزدیک به یکدیگر بیاورند١٣ .چنین
به نظر می رسد که سجع مزدوج آن است که واژه های مسجّع کـنار هـم بـاشند ومعمولاً
در دو یا چند قرینه نمی آید.
ناگفته نماند که در
نثر مسجّع این هفت گونه سجع، بعضی با کاربرد زیاد و بعضی باـ کاربرد کم یا نادر دیده
می شود. به عبارت دیگر، این هفت نوع سجع در نثر به کار می رودو در نظم نیز برخی از
آنها ممکن است به کار رود. اینک هفت نوع سجع با ذکر مثال:
- در سجع متوازی، دو واژه سجع دار هم قافیه و هم
وزن اند:
هر
چه نپاید، دلبستگی را نشاید.
- در سجع مطرّف، دو واژه سجع دار هم قافیه اما ناهم
وزن اند:
یکی
تحرمه عشا بسته و دیگری
منتظر عشا نشسته . ( گلستان )
- در سجع متوازن، دو واژه قافیه هم وزن اند و در
حرف آخر تفاوت دارند؛ اما درمصوت مشترک اند:
ملِ
ک گفت: این لطیفه بدیع آوردی
و این نکته غریب گفتی(
. گلستان
)
- در ترصیع، همه واژه های یک قرینه با واژه های قرینه
دیگر در وزن و حرف قافیهمشترک اند:
مراد
از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است
نه ترتیل سورت مکتوب . ( گلستان
)الهی! اگر گوییم، ثنای تو گوییم و
اگر جوییم، رضای تو جوییم[8] .
البته
ترصیع کامل، نادر است.
- بی نام (در کتاب های بدیع ذکری از این نوع سجع
نشده است ،) که در آن، هـمهواژه های قرینه اول با معادل خود در قرینه دوم فقط در
قافیه مشترک اند:
مصلحت بینم که تو را
از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند
و عبرت گیرند . ( گلستان )٦. در موازنه، همه واژه های یک قرینه با واژه
های قرینه دیگـر فـقط هـم وزن (وزنشعری نه صرفی) هستند، این نوع در نظم بسیار است:
محال
عقل است و خلاف
شرع ... ( گلستان )
منافع
سفر بسیار است از نزهت خاطر و
جرِّ منافع . ( گلستان )
٧. مزدوج، آوردن کلماتی پیوسته یا نزدیک به هم
در اثنای نثر یا نظم:
جوانی
بدرقه ما شد سپرباز، چرخ انداز، سـلحشور، بـیش زور. دزدِ
بـی توفیق، ابـریقِ رفـیقبرداشت
که به طهارت می
رود و به غارت می
رفت. مقامی دل گشای روان آسـای. در
عـقبشغلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال
. ( گلستان
)
در میان همه انواع سجع، بسامد
کاربُرد مطرّف بیشتر است. بـه عـلاوه، در سـجع هایمطرّف کمابیش موازنه یا ترصیع
ناقص و جز آن نیز دیده می شود.
انواع سجع که در نثر
به کار می رود در نظم نیز کاربرد دارد. البته سجع مطرّف، حکم دیگری دارد، چون هر
شعر قافیه داری به ناچار از سجع مطرّف خالی نیست. در حقیقت ،سجع مطرّف در شعر همان
قافیه است، برخلاف سجع متوازی؛ زیرا اگر واژه های قافیهموزون باشند علاوه بر قافیه
سجع متوازی نیز دارند. با این همه، علمای بلاغت سجع راخاص نثر دانسته اند. مثلاً
سکاکی معتقد است که سجع در نثر همانند قـافیه است درشعر١٥. لیکن تفتاز انی می نویسد:
گفته
اند که سجع مختص نثر نیست بلکه در شعر هم جاری است١٦ .
در ادب فارسی، قضیه برعکس
است. اولین کتاب موجود که بـه زبـان فـارسی دربـارهصناعات ادبی تدوین شده ترجمان البلاغه
نوشته ر ادویانی است. در این کتاب، آنچه دربارهسجع گفته شده به شعر منحصر است و
همه مثال ها از شعر آمده است، هر چند ر ادویانیبعد از خواجه عبدالله یا معاصر او می
زیسته است، (تاریخ وفات خواجه٤٨١ هـجریاست و تاریخ استنساخ نسخه موجودِ ترجمان البلاغه٥٠٧ هجری.)
به هر حال، ر ادویانی
نه به سجع های مقدمه بعضی از کتاب های منثور توجه کرده نهبه نثر مسجّع خواجه
عبدالله. بعدها نیز در کتاب های بدیع کمابیش همین سنت به جـام انده و اشاراتی که
به سجع شده بیشتر درباره شعر است. البته آنها هم که به سجع در نثراشاره داشته اند
جز تکرار مکرّ رات نیاورده اند.
در روزگار ما، کسانی
از جمله ملک الشعرای بهار اشاراتی به بعضی از ویژگی های نثرمسجّع فارسی کرده اند.
اما این مطالب توصیفی دقیق و همه جانبه از نثر مسجّع فارسی بهدست نمی دهد. مثلاً در سبک شناسی
بهار (ج ،٣ ص١٤٥) آمده است:
در گلستان و
در سایر کتب استادان دیده شده است که در قرینه ها بیشتر قرینه نخستین کوتاه تراز
قر ینه دومین است و یا هر دو قرینه مساوی یکدیگرند و به نادر قرینه نـخستین از قـرینهدومین
بلندتر است.
حال آن که در نثر مسجّع گلستان
کمتر شاهدی می توان یافت که، در آن، قرینه اول کوتاه ترباشد. حتی مثال هایی که خود
مِ لک آورده نه تنها مؤید این نظر نیست بلکه در یکـی ازمثال ها (ص١٤٦) قرینه اول طویل تر است:
تا
برسید به کنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ
همی آمده و خروش به فرسنگ همی
رفت.
( گلستان )
اینک
مثال های دیگر از گلستان
که در همه طول قرینه اول بیشتر است:
هر
یک به قراضه ای در معبر نشسته
و رخت سفر بسته . ( گلستان )یکی
در صورت درویشان نه
بر صفت ایشان . ( گلستان )نه
هر چه به قامت مِ
هتر به قیمت
بهتر( . گلستان
)
طایفه
دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند
و منفذ کاروان بسته و رعیت
بـلدان از مکـایدایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب( . گلستان )
البته ا کثر قرینه های سعدی
دقیقاً یا تقریباً برابر است ولی طویل تر بودن قـرینه اول نـیزبسیار است، اما کمتر
اتفاق می افتد که قرینه دوم طویل تر باشد و اگر هم باشد معمولاًتفاوت اندک است، چندان
که مساوی به نظر می رسد:
هنوز
نگر ان است که ملکش با دگر
ان است( .
گلستان )هم چنین در سبک شناسی
(ص١٤٥)
آمده است که:
[ ـسعدی] ـ
اسجاع را در مزدوجات می آورد... و گاهی هم که به قرینه سازی می پردازد، سجع ازدو
تا سه بیش معمول او نیست.
حال آن که قضیه برعکس است؛ زیرا
سعدی بیشتر به قرینه سازی می پردازد و به ندرتمزدوج می آورد چندان که شمار مزدوج
ها قابل مقایسه با قرینه سازی ها نیست.
به هر حال، در این
گفتار بر آنیم که به توصیف و تحلیل دقیق نثر مسجّع خواجه عبداللهانصاری و سعدی
بپردازیم که اولی، نخستین نثر مسجّع فارسی به معنی دقیق کلمه استو دومی بهترین نثر
مسجّع فارسی.
ویژگی های نثر مسجّع فارسی
چنان که گفتیم، در این گفتار
نثر مسجّع فارسی را بر اساس نثر
گلستان سعدی و نثر مسجّعخواجه عبدالله انصاری
بررسی می کنیم. نثر مسجّع فارسی وجوه تمایزی دارد و با نثرمسجّع عربی یکسان نیست.
کسانی که اشاراتی به نثر مسجّع فـارسی کـرده انـد گـمانبرده اند که آن با نثر
مسجّع عربی یکسان است و این دو قواعد مشترک دارند. برای روشنشدن مطلب نثر مسجّع
فارسی را در دو اثر مذکور توصیف می کنیم.
نخست باید دانست که
نثر گلستان
و رسایل
خواجه همیشه مسجّع نـیست بـلکه، درخلال نثر مسجّع، گاه به نثر کاملاً مرسل برمی
خوریم:
دشمن
اگرچه حقیر است از او ایمن مباش، از دشمن دوست روی بترس، از نوکیسه وام مکن ،با
ناشناخته سفر مکن، امانت نگاه دار[9] .
دل
رفت و دوست رفت، ندانم که از پسِ دوست روم یا از پسِ دل؟
گفتا
به سِرّ م ندا آمد که از پسِ دوست شو که عاشق را دل از بهر یافتِ وصال دوست باید، چوندوست
نبوَ د دل را چه کند؟[10]
این
ویژگی در کلام خواجه کم است اما در سخن سعدی کم نیست:
جا
لینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد. گفت: اگر ایننادان
نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی( . گلستان )[11] .
از طرفی، در گلستان
، کمتر اتفاق می افتد که نثر کاملاً مسجّع
باشد و اغلب در نثر مسجّعجمله یا جمله هایی بی سجع می آید. در سخنان خواجه نیز گاه
چنین است:
ز
ندگی تو بر مرگ وقتی ترجیح دارد که این دوازده خصلت را نگاه داری؛ اول با حق به
صدق ،دوم ب ا خلق به انصاف ،... چهارم با بزرگان به حرمت، پنجم با کودکان بـه
شـفقت، ششـم بـادوستان به نصیحت٢٠ .
فردا
در موقف حساب اگر مرا نوایی بوَ د و سخن را جایی بوَ د، گویم: بار خدایا از سه چیز
کهدارم در یکی نگاه کن: اول سجودی که هرگز جز ترا از دل نخواستست، دیگر تصدیقی که هرچه
گفتی گفتم که ر استست...
الهی
وسیلتِ به تو هم تویی، اول تو بودی و آخر تویی. همه تویی و بس، باقی هوس[12] .
یکی دیگر از ویژگی های نثر
مسجّع فارسی شمار قرینه های هم سجع است. در گلستان،
سجع ها عموماً دوتایی است:
جان
در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم. مشک آن است که ببوید نه آن کهعطار
بگوید.
گفتم
مذمّ ت اینان روا مدار که خداوند کرمند...
معمولاً
توالی سجع ها به صورت دوتایی است یعنی هر دو قرینه سجع جداگانه ای دارند:تا
عاقبة الامر دلیلش نماند
ذلیلش کردم، دست تعّدّی
دراز کرد و بیهده گفتن
آغـاز ؛ و سـنتجاهلان است که چون به دلیل از خصم
فرومانند سلسله خصومت
بجنبانند . ( گلستان )
در
نثر سعدی، به ندرت تکرار سه یا چهار ـ
سجعی و نادرتر از آن پنج ـ
سـجعی دیـده مـی شود.
سهـتایی:
حکیمان
دیردیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سد رمق
و جوانان تا طبق برگیرند
و پیران تا عرق
کنند( . گلستان
)چهارتایی:
توانگران
دخل مسکینان اند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد ز ایر
ان و کهف مسافر ان
و محتمِ ل
٢٠ ـ) سخنان پیر
هر ات ، ص١٢.
بارگر
ان ، بهر راحت
دگر ان . ( گلستان )
پنج
تایی:
هرجا
گل است خار است
و با خمر خمار ست
و بر سر گنج مار ست
و آنجا که درّ شاهوار
ستنهنگ مردم خوار ست(
. گلستان
):
در نثر خواجه عبدالله معمولاً
توالی سجع ها دوتایی است ولی سه تا پنج و شش تایی وحتی بیشتر هم کم نیست حتی، به
ندرت، به ده و پانزده هم می رسد.
دوتایی:
بنده
آنی که در بندِ آنی.
هر چیز که به زبان آمد
به زیان آمد.
خدای
تعالی می بیند و می پوشد
، همسایه نمی بیند و
می خروشد٢٢ .
سه
تایی:
بدایت
همه درد است و نیاز
، نهایت همه ناز
ست و کشفِ راز٢٣ .
اگر
بر هوا پری مگسی باشی
و اگر بر روی آب روی خسی باشی،
دلی بـه دست آر تـا کسـی باشی٢٤ .
چهارتایی:
گریستنی
دارم در سر دراز، ندانم از حسرت گریم یا از
آز، سرشک چشم خود را
مایه ساز
تابنوازد ترا آن بی نیاز٢٥ .
الهی،
نه ظالمی که گویم زنهار ؛ و
نه مرا بر تو حقّ ی که گویم بیار
؛ همچنین می دار، ای کریم و ای ستّ
ار٢٦ .
پنج
تایی:
الهی،
نه نیستم نه
هستم ؛ نه بُریدم نه پیوستم نه به خود میان
بستم ؛ لطیفه ای بود، از آن
مستم ؛اکنون زیر سنگ است
دستم٢٧ .
اینک
شواهد توالی سجع های طویل تر:
هشت
تایی:
الهی،
ای سزای کرم و ای
نوازنده عالم، نه با جز تو شادی است نه با یاد تو
غم ؛ خـصمی وشفیعی و گواهی و
حَکَ م ؛ هرگز بینمانفسی با مهر تو
به هم، آزاد
شده از بند وجود و عدم، بازرسته از زحمت لوح و قلم،
در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده
دمادم٢٨ .
٢٣ـ)
همان، ص٦٦. ٢٤ ـ) همان جا.
٢٧ـ)
همان جا. ٢٨ ـ)
همان، ص٤٨.
٢٢ـ) سخنان پیر هر ات
، ص٦٥؛ نیز ص٧١.
٢٥ـ)
همان، ص٥٥. ٢٦ـ) همان، ص٣٥.
پانزده
تایی:
الهی،
تو دوستان را به خصمان می
نمایی؛ درویشان را به غم و اندوهان[13] می دهی؛ بیمار کنیو خود بیمارستان
کنی، درمانده کنی و خود درمان
کنی؛ از خاک آدم کنی و بـا وی چـنداناحسان
کنی، سعادتش بر سرِ دیوان کنی
و به فردوس او را مـهمان کـنی،
مـجلسش روضـهرضوان کنی،
ناخوردن گندم با وی پیمان کنی
و خوردن آن در علم غیب پنهان
کنی، آنگه او رابه زندان کنی
و سال ها گریان کنی؛
جباّری تو، کارِ جبّ ار ان کنی؛
خداوندی، کار خـداونـدانکنی؛
تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی٣٠ .
جای سجع در نثر مسجّع
کسانی که درباره نثر مسجّع
فارسی سخن گفته اند، معتقدند که، در آن، سجع در پایانقرینه می آید، حال آن که این
ویژگی نثر مسجّع عرب است[14]. در عربی، سجع دقیقاً درپایان قرینه ها می آید. اما، در نثر مسجّع
فارسی، سجعی که دقیقاً در پایان قرینه ها نباشدبه اندازه سجع پایانی عادی است. به
عبارت دیگـر، هـمان گونه کـه بسـیاری از اشـعارفارسی همراه بـا ردیـف است، در نـثر
مسجّع فـارسی نـیز، پس از سـجع، ردیـف یـاردیف گونه بسیار دیده می شود و بسیار هم
متنوع است. ما پیش از آن که به ویژگی هایاین ردیف و ردیف گونه بپردازیم به یکی دیگر
از ویژگی های بر جسته نثر مسجّع فارسیاشاره می کنیم و آن وجود سجع آغازی و میانی و
متناوب است.
- سجع آغازی: در نثر مسجّع سعدی و خواجه عبدالله،
در مواردی، سجع در آغازقرینه یا با اندک فاصله از آغاز قرینه می آید:
اجلِّ
کاینات از روی ظاهر آدمی است و اذلِّ
موجودات سگ( ... گلستان
)شدتِ نیکان روی در َخَرَج دارد و
دولتِ بدان سر در نشیب( . گلستان )
پیاده
عاج چون عرصه شطرنج به سر می برد فرزین می شود یعنی
به از آن می گردد که بود وپیادگانِ حاج
بادیه به سر بردند و بتر شدند( .
گلستان )ر حم آوردن
بر بدان ستم است بر نیکان و عفو کردن
از ظالمان جود است بر درویشان.
( گلستان )
- سجع میانی: در نثر مسجّع فارسی، در مواردی سجع
نه در پایان قرینه است و نهدر آغاز آن بلکه در میان قرینه است:
آدم
را چشمِ بد رسید، به توبه شفا یافت؛
و ابلیس را چشمِ خود رسید
ملعونِ ابد گشت[15] .
از
او خواه که دارد و می خواهد کـه
از او خـواهـی؛ از او مـخواه کـه نـدارد و مـی
کاهد اگـربخواهی٣٣ .
- سجع متناوب: گاهی، به جای آن که سجع در پایان یا
میان یا در آغاز دو یـا چـندقرینه باشد، به صورت متناوب می آید (به صورت الف... ب؛
الف... ب.)
هر
بیدقی که بر اندی
(الف) به دفع آن بکوشیدمی
(ب)؛ و هر شاهی که بخواندی
(الف) بـهفرزین بپوشیدمی (ب)
.( گلستان
)
خلعت
سلطان، اگرچه عزیز است (الف
،) جامه ی خود از آن به عزّ ت تر (ب)؛
و خوان بزرگان ،اگرچه لذیذ است
(الف ،) خُرده انبانِ خود از آن به لذّ ت تر
(ب) .( گلستان
)
هر
سر که در سجود
(الف) نیست، سفجه ای (ب)
بِ ه از او؛ هر کف که در او جود
(الف) نیست ،کفچه ای (ب)
به از او٣٤ .
الهی،
به صلاح آر (الف) که نیک
بی سامانیم (ب)؛ جمع دار
(الف) که بد پریشانیم (ب)[16] .
در
زمره توانگران شاکرند (الف)
و کفور (ب) و در حلقه درویشان
صابرند (الف)و ضجور
(ب.)
( گلستان )
در مثال زیر، هر چند قافیه یکسان
است اما تناوب به این صورت است که یکی با ردیفاست[17] و دیگری بدون ردیف:
الهی،
بودِ من بر من تاوان است (الف
،) تو یک بار بودِ خود بر من تابان
(ب)[18] .
الهی،
معصیت من بر من گر ان است (الف
،) تو رودِ جودِ خود بر من بار ان
(ب)٣٨ .
الهی،
جرم من زیر حلم تو پنهان است (الف
،) تو پرده عفو خود بر من گستر ان
(ب)٣٩ .
به
غرّ ت (الف) مالی
(ب) که دارند (ج)
و عزّ ت (الف)
جاهی (ب) که پندارند
(ج( ...) گلستان
)(این گونه را می توان ترصیع ناقص نیز نامید.)
٤. سجع مرکب: در نثر مسجّع سعدی به موردی برمی
خوریم که ، در قرینه اول، دو
سجع فرعی آمده است و، در قرینه
دوم، سه سجع فرعی. با این همه چون سجع اصلی ازنظر نحوی یکسان است دریافت سجع آسان
است:
طریقِ
درویشان ذکر است و شکر و
خدمت و طاعت و ایثار و قناعت
و توحید و توکل و
تسلیم
و
تحمل. هرکه بدین صفت ها که گفتیم موصوف است به حقیقت
درویش است و گر در قباست .اما هرزهگردی بی نماز،
هواپرستِ
هوسباز، که
روزها به شب آرد در بند شهوت
و شب ها روزکند در خوابِ غفلت
و بخورد هر چه در میان آید و
بگوید هر چه بر زبان آید، رند است وگر درعباست . ( گلستان )
سجعِ همراه با ردیف یا ردیف گونه
- ردیف
دار:
قیمت
شکر نه از نی
است که آن خاصیت وی است
. ( گلستان
)ترا که خانه یقین
است بازی نه این است
. ( گلستان
)
نصیحت
از دشمن پذیرفتن خطا
ست ولیکن شنیدن روا ست . ( گلستان
)عاصی که دست بر
دارد بِ ه از عابد که در سر
دارد . ( گلستان )
اگر
شب ها همه قدر
بودی، شب
قدر بی قدر
بودی . ( گلستان )الهی، خواندی، تأخیر
کردم ؛ فرمودی، تقصیر
کردم[19] .
انتظار
را طاقت
باید و ما را نیست صبر را فر اغت باید
و ما را نیست٤١ .
چنان که می بینیم، در نثر
مسجّع، ردیف می تواند کوتاه باشد یا طولانی، یک کلمه باشد یابیشتر، اسنادی باشد یا
غیر اسنادی.
- سجع
با حذف ردیف: یکی از تفاوت های ردیف در نثر مسجّع با ردیف شعریاین است که در نثر
مسجّع ردیف را در قرینه اول می توان حذف کرد:
زن
جوان را اگر تیری
در پهلو نشیند به که پیری [
ـدر پهلو نشیند] ـ ( گلستان ).
دختری خواسته بود
و حجره به گل آر استه
[ ـبود] ـ(
. گلستان
)در دلش هیچ غم
نیامدی و لب از خنده فرا هم [
ـنیامدی] ـ( . گلستان
)علم از بهر دین پروردن
است نه از بهر دنیا خوردن [
ـاست] ـ( . گلستان )
به
دوستی پادشاهان
اعتماد نشاید کرد و به آواز خوش کودکان [
ـاعتماد نشاید کرد] ـ( . گلستان
)خلقی هم بدین هوس که تو داری
اسیر ند و پای در زنجیر[
ـند] ـ( . گلستان
)دست تعّدّی در از
کرد و بیهده گفتن آغاز [
کرد] ـ( . گلستان )
- گاهی
حذف ردیف بدون قرینه زمان فعل است:
آن
روز که تو دیدی غم نانی
داشتم و امروز تشویش جهانی [
ـدارم] ـ( . گلستان )
- ردیف
در یک قرینه مثبت است و در دیگری منفی:
به
نانهاده دست نرسد
و نهاده هر کجا هست
برسد . ( گلستان )
- ردیف
گونه: در مواردی واژه ها یـا واژه هـای بـعد از سـجع مـتفاوت انـد و آن بـرچندگونه
است:
- دو کلمه متر ادف است، یعنی لفظ متفاوت و معنی یکسان:
نه
چندان درشتی کن که از تو
سیر گردند و
نه چندان نرمی که بر تو
دلیر شوند . ( گلستان
)عصاره نالی به قدرت او
شهد فایق شده و
تخم خرمایی به تربیتش نخل
باسق گشته . ( گلستان
)هرکه در پیش سخن دیگران افتد تا
مایه فضلش بدانند، پایه
جهلش بشناسند . ( گلستان )
- لفظ و معنی هر دو متفاوت است:
افتد
ندیم حضرت سلطان را زر
بیاید و باشد که سر
برود . ( گلستان )مُ لک از خردمندان جمال گیرد
و دین از پرهیزگاران کمال
یابد . ( گلستان )
اگر
توانگری دهمت، مشتغل
شوی به مال از من وگر درویش کنمت تنگدل نشینی
. ( گلستان
)از جاهت
اندیشه همی کردم، اکنون در چاهت همی بینم
. ( گلستان
)تعزیتم
کن که جای
تهنیت نیست . ( گلستان )
تا
جان بر خطر
ننهی بر دشمن ظفر نیابی
. ( گلستان
)
ساخت دستوری قرینه ها در نثر مسجّع
معمولاً گمان می رود که قرینه
های سجع در جمله های مستقل شکل می گیرد؛ اما بررسینشان می دهد که آن منحصر به جمله
های مستقل نیست و ساخت های گوناگـون دارد.حتی ساخت نحوی قرینه های کلام مسجّع در
آثار نویسندگان متفاوت است و این یکیاز ویژگی های سبکی نویسندگی است؛ مثلاً ساخت
قرینه ها در نثر خواجه عبدالله سادهاست و تنوع چندانی ندارد، حال آن که در نثر سعدی
دارای تنوع بسیار است.
قرینه های مسجّع یا در
توالی جمله های مستقل شکل می گیرند یا در جمله مرکب و یادر جمله ساده.
- در جمله ساده
حق
جلّ و علا می بیند و می پوشد و همسایه
نمی بیند و می خروشد[20] . ( گلستان
)جان در حمایت یک دم است
و دنیا وجودی میان دو عدم . ( گلستان )
(واژه
های مسجّع در جمله اول نقش مضافٌ الیهی دارد و در جمله دوم نقش متممی.)
عصاره
نالی به قدرت او شهد فایق شده
و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق
گشته( . گلستان
)
(واژه
های مسجّع در هر دو جمله صفت اند.)
شیطان
با مخلصان بر نمی آید و سلطان
با مفلسان( . گلستان
)
(واژه
های مسجّع در هر دو قرینه نهاد است.)
دو
کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از
گل برنیاید: تاجرِ کشتی شکسته
و وارثِ با قلندراننشسته . ( گلستان )
- در جمله های مرکب؛ قرینه اول در جمله هسته (پایه)
است و قرینه دوم در جملهوابسته (پیرو)؛ اما گاه هر دو قرینه در جمله وابسته (پیرو)
اند.
گر
تیغ قهر برکشد نبی
و ولی سر درکشد . ( گلستان ) (در
هسته و وابسته)
عاقل
چو خلاف اندر آید بجهَ د و
چو صلح بیند لنگر بنهد (هر
دو در هسته ،) که آنجا سلامتبر کر ان
است و اینجا عداوت در میان . ( گلستان )
(هر دو در وابسته)
ضمناً
واژه های قافیه ممکن است هر دو فعل باشد یا مفعول یا صفت یا: ...
ای
مردان بکوشید تا جامه
زنان نپوشید . ( گلستان ) (در
هر دو، فعل)هر آینه تا رنج
نبری گنج برنداری(
. گلستان
) (در هر دو، مفعول)
عقلِ
نفیست را چه شد تا نفس خبیثت
غالب آمد؟ ( گلستان ) (در
هر دو صفت)
- در یک جمله سـاده: دو قـرینه سـجع مـی توانـد
در یک جـمله سـاده بـیاید، درنقش های متفاوت؛ به عبارت دیگر، قرینه ها از اجزای
اصلی یا فرعی جمله اند.
عطف دو نهاد (مسندالیه):
آتش نشـاندن و اخگـر گـذاشـتن
و افـعی کشـتن و بـچهنگه داشتن
کار خردمندان نیست.
نهاد
با متمم: من و
دوستی چون دو بادام مغز در
پوستی صحبت داشتیم( . گلستان )صفت
با متمم: کوتاه
خردمند به که
نادان بلند( . گلستان )
عطف
دو مسند: خلقی... اسیرند
و پای در زنجیر . ( گلستان )
نهاد
با مضاف الیه: لذت انگور بیوه
داند نه خداوندِ میوه . ( گلستان )عطف
دو قید: بازآمدند سفرکرده
و غارت آورده . ( گلستان )
صفت
با مضاف الیه: مطمح نظر جایی خطرناک
و مظنه هلاک . ( گلستان )
متمم
با متمم: زر از معدن به
کان کندن برآید وز دست بخیل به
جان کندن . ( گلستان )صفتِ دو مفعول:
جوانی خردمند از فنون فضایل حظّ ی وافر
داشت و طبعی نافر . ( گلستان )بدل:
عمل پادشاه، ای برادر، دو طرف دارد: امید و بیم یعنی امیدِ
نان و بیمِ جان
. ( گلستان
)زیبایی سجع
ـ کلام ادبی آفرینش زیبایی با
زبان است. به عبارت دیگر، جوهر ادبـیات زیـبایی است.ت رفندهای ادبی، همه، شگردهایی
هستند برای زیبا ساختن زبان. یکی از این تـرفندهاسجع است. بنابراین، در سجع مسئله
زیبایی باید بررسی و شناخته گردد. متأسفانه درکتاب های بلاغت و بدیع فارسی از نخستین
کتاب( ترجمان
البلاغه ) گرفته تـا کـتاب هایجدید کمترین اشاره
ای به زیبایی و ویژگی های سجع نشده است. برخلاف کتب عربی کهاز دیرباز به زیبایی
سجع اشاراتـی دارنـد. مـثلاً عـبدالقـاهر جـرجـانی در اسـرار البـلاغهمی
گوید:
نه
تجنیس مقبول است و نه سجع نیکوست؛ مگر آن که معنی آن را طلب کرده باشد، چنان کهگ ویی
شاعر از آوردنشان گزیری نداشته و چیز دیگری هم بـه جـای آن نـمی توانسـته استبیاورد[21] .
ابن
اثیر، در المثل السائر
، در سجع چهار شرط را لازم می داند:
- برگزیدن الفاظ مفرد؛
- هم نشین ساختن الفاظ به شیوه ای نیکو؛
- تابع معنی بودن لفظ نه عکس آن؛
- دلالت هر قرینه بر معنایی تازه تا سبب اطناب نشود[22] .
از این چهار شرط، شرط
سوم، به تعبیری، همان است که عـبدالقـاهر گـفته است ،هر چند سخن عبدالقاهر معنای
عمیق تری دارد.
در مطوّ ل
چنین آمده است: گفته اند بهترین سجع آن است که طول قرینه ها با هم برابرباشد و، در
صورت عدم تساوی، نیکوتر آن است که قرینه دوم طولانی تر باشد٤٥ .
پیش
از تفتاز انی، ابن اثیر سجع ر ا، از نظر طول قرینه، سه گونه دانسته است:
- طول در قرینه برابر باشد.
- طول قرینه دوم بیشتر از اول باشد به شرط آن که از
حـّدّ اعـتدال خـارج نشـود.
(ابنـاثیر توضیح نمی دهد که حّدّ اعتدال چیست.
آنچه مسلم است طول قرینه ها نـبایدچندان باشد که گوش نتواند میان واژه های مسجّع
به ر احتی نسبت برقرار سـازد). اگـرکلام سه قرینه ای باشد، دو قرینه اول باید
برابر و سومی برابر یا طولانی تر باشد.
- قرینه دوم کوتاه تر از اول باشد؛ و این سخت
ناپسند است، زیرا گوش خود را برایشنید ن قرینه طولانی تر آماده کـرده ولی بـا قـرینه
کـوتاه تر مـواجـه مـی شود و مـتوقفمی ماند، همانند کسی که بخواهد خود را به مقصدی
برساند و ناگهان پایش بلغزد[23] .
نظر ابن اثیر
درباره »سخت ناپسند« بودن مورد اخیر یعنی
کوتاه تر بودن قـرینه دومدرست نمی نماید. اصولاً اگر قرینه اول طولانی تر باشد
چندان تأثیری در زیبایی سجعن دارد؛ زیرا واژه مسجع اول در آخر یا اواخر قرینه اول
قرار می گیرد و طول قـرینه اول
هرقدر
باشد سبب ایجاد فاصله میان دو واژه سجع دار نمی شود. چند شاهد از گلستان
سعدی:
صاحب
دنیا به عین عنایت حق ملحوظ است
و به حلال از حرام محفوظ .
اغلب
تهی دستان دامن عصمت به معصیت آلایند
و گرسنگان نان ربایند .
زن
جوان را اگر تیری در پهلو
نشیند به که پیری .
چنان که می بینم، برخلاف نظر
ابن اثیر، قرینه اول، اگر طولانی تر باشد ولو زیاد، نه تنهاسخت ناپسند نیست بلکه، در
درجه بعد از سجع با قرینه مساوی، نیکوترین سجع است.از طرفی اگر قرینه دوم طولانی
تر باشد، میان دو واژه سجع دار فاصله زیاد می شود وگوش نمی تواند به ر احتی میان
آنها وحدتی احساس کند، لذا چندان مطلوب نیست؛ اما ،اگر تفاوت دو قرینه اندک باشد، در
حکم مساوی است.
یکی
هفتاد سال علم آموخت، چراغی نیفروخت
؛ یکی در همه عمر یک حرف شنید، همه رااز آن
بسوخت٤٧ .
شکسته
باش و خاموش
، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را
به دوش٤٨ .
عاشق
مستور است، شب پره را چه گناه که
روزکوراست[24] .
از
صحبت فرومایگان بپرهیز ؛ هرکه
از ملامت نترسد از او بگریز[25] .
دوستی
او بلاست ، من غلام آن که به بلای او
مبتلاست٥١ .
ناگفته
نماند که در این مثال ها طول قرینه دوم چندان زیاد نیست.
هم چنین این قول ابن
اثیر که می گوید: »گوش خود را برای شنیدن
قرینه طـولانی ترآماده می کند« متکی به دلیلی نیست به علاوه، طبق این نظر، سجع هایی
بـا قـرینه هایمساوی هم نباید زیبا باشد.
اما این که، در مطوّ ل،
بهترین سجع در بر ابری طول قرینه ها شمرده
شده نـیز درستنمی نماید. صرف برابر بودن طول قرینه ها کافی نیست، بلکه خود طول قرینه
ها مـلاکاست که نباید زیاد باشد. مثلاً این سجع ها با وجود تساوی نسبی طول قرینه
ها چندانخوش نیستند زیرا گوش نمی تواند وحدت آوایی میان واژه های مسجع را به ر احتی
درککند. اینک شواهدی از
سخنان پیر هر ات :
الهی،
نسیمی دمید، از باغ دوستی، دل را فدا
کردیم. بویی یافتیم از خزینه دوستی، به پادشاهیبر سر عالم فدا
کردیم٥٢ .
اگر
دستِ همتِ عارف به حور بهشت بازآید طهارت معرفت او
شکسته شود و اگر درویش ازالله جز الله خواهد درِ
اجابت بر وی بسته شود[26] .
پس بهترین سجع آن است که قرینه
ها برابر باشند و چندان طویل هم نباشند. در صورتا ختلاف طول قرینه ها، بهتر است که
قرینه اول طویل تر باشد؛ زیرا اگر قرینه دوم خیلیطولانی باشد ذهن نمی تواند سجع را
دریابد.
به
علاوه، اگر قرینه ها از نظر ساخت نحوی نیز یکسان باشند زیباتر خواهد بود.
چنان
زی که به ثنا ارزی؛
و چنان میر که به دعا ارزی٥٤ .
زمین
را از آسمان نثار است
و آسمان را از زمین غبار . ( گلستان )
وحدت سـاخت دسـتوری را عـلمای
بـدیع عـرب و ایـرانـی بـرخـلاف غـربیان تـرفندزیبایی آفرینی ندانسته اند حال آن
که زیباست حتی اگر مسجّع هم نباشد.
دانا
چو طبله عطاّر است، خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی (است ،) بـلندآواز ومیان
تهی( . گلستان
)
آنچه تاکنون درباره زیبایی
های سجع گفته شده ناقص است یا جنبه احساسی دارد. مثلاًبکری درباره سجع گفته است:
روح
و قلب از سجع لذت می برد. سجع مقدمه شعر و صورت کوچک تر آن است. بزرگ ترهاآن را
دوست می دارند و کوچک ترها با آن انس دارند. حتی کودکان، در دامان مادر، با
نـغمهسرودهای سجع به خواب می روند[27] .
اینک ما زیبایی های سجع ر ا، به
ویژه به صورت تجربی، بررسی می کنیم. به این عبارتتوجه کنید: هر
چه نپاید شایسته دلبستگی نیست. این جمله زیبایی
ندارد حال آن که این عبارتسعدی زیباست: هر چه
نپاید دلبستگی را نشاید .
زیبایی این سخن سعدی
در چیست؟ وقتی این عبارت را می خوانیم از اول تا آخـر»نشـ« در واژه »نشاید« زیبا نیست، همین که »ایـد( «âyad ـ) را مـی خوانـیم سـخن را
زیـبامی یابیم. چرا؟ چون درمی یابیم که این
»اید( «âyad ـ) همان است که در آخر واژه »نپاید«آمده است. به عـبارت دیگـر، تکـرار بـه
کـلام زیـبایی بـخشیده است. امـا چـرا تکـرارزیباست؟ چون »ایدِ « آخرِ
»نشاید ،« »ایدِ « آخرِ »نپاید« را در ذهن تداعی می کند و از درکاین
وحدت میان دو واژه لذت می بریم. اصولاً ذهن انسـان پـیوسته در تکـاپوی یـافتنوحدت
میان کثرت هاست و درک وحدت شادی آور است. پس زیـبایی سـخن مسجّعناشی از درک وحدت میان
کثرت واژه های مسجّع است.
آیا
این تنها عامل زیبایی نثر مسجّع است؟ به عبارت توجه کنید:
»هر
چه نپاید نشاید دلبستگی را« این عبارت همان سـخن سـعدی است
تـنها جـای واژه
»نشاید« تغییر یافته است و همین عامل، یعنی
بر ـ هم ـ
زدن تقارن نشاید
و نپاید که هر دویآنها در آخر
جمله آمده اند، از زیبایی کاسته است. پس عامل دوم زیبایی نـثر مسجّع ،تقارن واژه
های سجع دار است، یعنی قرار گرفتن عناصر سجع دار در آخر یا میان یا آغازجمله.
حال
به این عبارت توجه کنید:
»هر
چه نپاید دلبستگی را نمی شاید«. این همان سخن سعدی است
منتها، در آن، پیشوند
»می، که دارای یک هجاست، به »نشاید« افزوده شده و، در نـتیجه، دو واژه
»نـپاید« و
»نمی شاید« سجع دارند ولی هم وزن نـیستند. پس
کـلام، اگـر واژه هـای مسجّع در آنهم وزن باشند (سجع متوازی ،) زیباتر خواهد بود.
اما عبارت »هر
چه نپاید در این جهان فانی وفریبنده و بی وفا، دلبستگی را نشاید«
بی شک زیبایی سخن سعدی را نـدارد. زیـرا قـرینه دومزیاده طولانی شده و میان دو
واژه سجع دار فاصله زیاد افتاده است. حال آن که در عبارتِ»هر
چه در این جهان فانی فریبنده و بی وفا نپاید دلبستگی را نشاید«
، به رغم طولانیـشدن قرینه اول ،
میان واژه های سجع دار فاصله
زیادی نیفتاده، لذا از زیبایی سخن چندان کاسته نشده است.حال اگر سخن سعدی را به
صورت »هر چه پایدار
نباشد دلبستگی را انتظار نباشد« در آوریم ،واژه های
سجع دار و، در نتیجه، حروف قافیه تـغییر یـافته است. پـیداست کـه حـروفم شترک
در »نپاید« و »نشاید« خوش تر است تا در »پایدار« و
»انتظار«. به عبارت دیگر ،نغمه و تلفیق بعضی از حروف زیباتر از بعضی دیگر
است.
حال
اگر عبارت بالا را به این صورت در آوریم:
»هر
چه نـاپایدار است دلبسـتگی را انـتظار نـیست ،« بـی شک از زیـبایی آن کـاستهمی
شود؛ زیرا اولی ردیف دارد و دومی، ردیف گونه.
باید دانست که آنچه
گفتیم مربوط به سجع مطرّف و سجع مـتوازی است و وجـوهزیبایی در سجع های دیگر کمابیش
متفاوت است. به هر حال، درباره سجع این نکات نیزاهمیت دارد:
- سجع باید طبیعی و دور از تکلّ ف و تصنیع باشد، به
عبارت دیگر، معنی باید سجعرا بطلبد.
- دکتر بکری معتقد است که معنی قرینه دوم نباید
متر ادف قرینه اول باشد[28]. این سخن درست نمی نماید؛ زیرا سجع مربوط به کلام ادبی است و کلام
ادبی جنبه خبریندارد یا اصل، در آن، جنبه خبری نیست بلکه اصل زیبایی است و کلامِ
بدون زیـباییادبی نیست. لذا، در کلام ادبی، اطناب و ایجاز در صورت زیبایی و داشتن
نکات بلاغیمطلوب است، برخلاف زبان علمی که صرفاً جنبه خبری دارد و مساوات می طلبد،
لذاآوردن متر ادف در آن وجهی ندارد.
از طرفی، در زبان خبری،
آوردن سجع اصلاً مطلوب نیست. در کـلام خـبری اگـرتصادفاً سجع بیاید محسوس و بر
جسته نیست، مثلاً در این عبارت: »ایرج کتاب جـغرافـیایران مرا
برداشت و به روی میز تحریر خود
گذاشت «.
آوردن مترادف، به ویژه
همراه با سجع، در کلام ادبی نه تنها مطلوب نیست بلکه بـابهرهگیری از ترفندهای ادبی
و سجع به کلام زیبایی می بخشد؛ مانند
مال
داری را شنیدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طائی به کرم، تا به جایی که نانی
به جانی از دست ندادی و گربه ابـوهریره را بـه نـغمه ای نـنواخـتی و سگ اصـحاب
کـهف رااستخوانی نینداختی( .
گلستان )
همه
عیش ها در بی عیشی است، همه توانگری ها در درویشی است[29] .
نک ته دیگر این که شمار قرینه
ها نباید زیاد باشد چندان که ملال آورد. شمار قرینه ها درحد دو و سه و چهار مطلوب
است و این همان است که در نثر مسجّع سعدی می بینیم و غالب سجع های خواجه عبدالله نیز
این گونه است و بیشتر از این خوش نیست و این امتیازکلام مسجّع است نسبت به شعر سنتی.
زیرا در شعر سنتی، مثلاً در قصیده، از آغاز تاپایان قافیه تکرار و خسته کننده می
شود. اما، در نثر مسجع، پس از هر چند قرینه سجع تغییر می کند و تنوعی در قافیه
حاصل می شود. علاوه بر این، در میان نثر مسجّع می تواننثر مرسل یا شعر یا آیه و حدیث
آورد که خود تنوع بیشتر پدید می آورد.
نکته دیگر این که نثر
مسجّع فارسی معمولاً همراه با ردیف یا ردیف گونه است، این ردیف خود به زیبایی موسیقایی
نثر مسجّع می افز اید:
هر
که را زر در تر ازو
ست ، زور در بازو ست .
انتظار
را طاقت
باید و ما را نیست ،
صبر را فر اغت
باید و ما را نیست
.
حذف به قرینه نیز زیباست زیرا
نوعی تسهیم است و شرکت دادن ذهـن خـوانـنده درتکمیل کلام:
زن
جوان را تیری در پهلو نشیند به
که پیری( . گلستان
)قحبه پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند
و شحنه معزول از مردم آزاری( .
گلستان )
یکی دیگر از ویژگی های نثر
مسجّع بر جسته شدن لفظ، به ویژه واژه های سجع است.هم چنین بر جسته شدن معنی. از
طرفی، چون سجع خاص مضامین شاعرانه و ادبی استیا مضامینی که رنگ و مایه ادبی دارد، معمولاً
با ترفندهای ادبی همراه است کـه آن رازیباتر و دلنشین تر می سازد.
©
[1] ـ) ملک الشعر اي
بهار( سبک شناسي٬ ج٬٢ ص٢٤)
مي نويسد: نـثر مسـجّ ع در ايـر ان از آغـاز پـيدا آمـدن نـثر دريموجود بوده اس ت
ليکن اين شيوه به خطبه هاي کتاب يا در مورد تر جمه بعضي کلمات قصار انحصار داشته وکتاب
يا رساله اي که بالتمام مسجّ ع باشد پيش تر از قرن ششم٬ تا به حال٬ ديده نشده است.
[2] ـ) بکري شيخ امين٬ البلاغة العربية
فِيِ ثوبها الجديد٬ علم البديع ٬
الجزء
الثالث٬ بيروت ٬١٩٨٧ ص٧٢١-٨٢١.
[3] ـ) سيروس
شميسا٬ نگاهي تازه به بديع ٬ تهر ان ٬١٣٦٨ ص٣٢-٦٢.
[4] ـ) ابويعقوب
سکاکي٬ مفتاح العلوم ٬
بي
تا٬ قم٬ ص٢٨١.
[5] ـ) محمد بن عبدالرّ حمن خطيب
قزويني٬ تلخيص المفتاح ٬
٬١٣٦٣ ص٦٣.
[6] ـ) سعدالدين
مسعود عمر
التفتاز اني٬ کتاب المطول ٬
بي تا٬ ص١٦٣.
[7] ـ) فنون بلاغت ٬
ص٤٤. ١٣ ـ) همان٬ ص٧٢.
[8] ـ) سخنان پير هر ات ٬ ص٧٢. ١٥ـ) مطوّ ل ٬
ص١٦٣. ١٦ ـ) همان٬ ص٣٦٣.
[9] ـ) سخنان پير هر ات ٬ تهر ان ٬١٣٧٠ ص٢٣؛ نيزÄ همان٬ ص١١٬ ٢١.
[10] ـ) همان٬ منقولات
ميبدي٬ ص٣٩-٤٩.
[11] ـ) هم چنين٬ در همين باب٬ حکايت هاي ٦ و ٧ و .٨
[12] ـ) همان٬ منقولات
ميبدي٬ ص٧٨ و .١١٠
[13] ـ) قافيه آوردن ع
لامت جمع »ان« بي فاصله عيب است و ايطاء
(شايگان) جلي نام دارد. اما با فاصله آوردنآن عيب نيست. ٣٠ـ) همان٬ منقولات ميبدي٬ ص٥٨.
[14] ـ) فقط گاهي به تقليد از عربي٬ سجع در نثر فارسي
در پايان
قرينه مي آيد:
اي رستاخيز شواهد و استهلاک رسوم ؛ عارف به نيستيِ خود زنده
است٬
اي ماجدِ قيوّم ؛ همه در آرزوي
ديدارِ تو ومن در ديدار گوم (=ـگم) .(
سخنان پير هر ات٬ منقولات ميبدي٬ ص٤٣١).
[15] ـ) سخنان پيرهر ات ٬ ص٦٥. ٣٣ـ) همان٬ ص٥٦. ٣٤ـ) همان٬ ص٠٧.
[16] ـ) همان٬ ص٩٢.
[17] ـ) پيش تر گفتيم که
عل ماي بزرگ بلاغت مانند سکاکي٬ خطيب قزويني و تفتاز اني سجع در نثر را همانند قافيهدر شعر مي
دانن د. بنابراين نظر٬
واژه يا واژه هاي بعد از قافيه همانند رديف در شعر شمرده مي شود.
[18] ـ) سخنان پير هر ات ٬
منقولات
ميبدي٬ ص٦٨١. ٣٨ـ) همان جا. ٣٩ـ) همان جا.
[19] ـ) سخنان پير هر ات ٬ ص٦٢. ٤١ـ) همان٬ ص٠٣.
[20] ـ) اين سخن سع دي
عيناً نقل از خواجه عبدالله است: خداي تعالي مي بيند و مي پوشد؛ همسايه نـمي بيند
ومي خروشد( . سخنان پير هر
ات٬ ص٥٦)
[21] ـ) به نقل از شعر بي دروغ شعر بي نقاب ٬
عبدالحسين
زرين کوب٬ چاپ چهار م٬ انتشارات
زيبا٬ تهر ان ٬١٣٦٣ ص٥٧.
[22] ـ) به نقل از مطوّ ل ٬ ص٢٦٣. ٤٥ـ) همان جا.
[23] ـ) همان٬ ص٣٦٢. ٤٧ـ) سخنان
پير هر ات ٬ ص٧. ٤٨ـ) همان٬ ص٢٦.
[24] ـ) همان٬ ص٨.
[25] ـ) همان٬ ص٨٦. ٥١ـ) همان٬ ص٨. ٥٢ـ) همان٬ منقولات ميبدي٬ ص٤٨.
[26] ـ) سخنان پير هر ات ٬ ص٦٤. ٥٤ـ) همان٬ ص٥٦.
[27] ـ) البلاغة العربية ٬
ص٦٢١.
[28] ـ) همان٬ ص٧٢١.
[29] ـ) سخنان پير هر ات ٬ ص٠٣.
ممنون از اینکه خیلی خوب توضیح داده شده